کد مطلب:50522 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:176

اصل تدبر











«تدبر» عاقبت اندیشی و به عاقبت امور نگریستن و تبصر و تامل و تفهم در امری است.[1] شریف جرجانی در معنای آن می نویسد: «التدبر: عباره عن النظر فی عواقب الامور و هو قریب من التفكر، الا ان التفكر تصرف القلب بالنظر فی الدلیل و التدبر تصرفه بالنظر فی العواقب.»[2] (تدبر عبارت است از نگریستن در پایان كارها و این نزدیك به

[صفحه 284]

تفكر است جز این كه تفكر، تصرف قلب است با نگریستن در دلیل و تدبر، تصرف آن است با نگریستن در عواقب).

از نظر تربیتی، تدبر بدین معناست كه انسان در ظواهر امور توقف نكند و در فرجام امور بیندیشد و پایان كارها را بنگرد و در همه چیز این گونه عمل نماید.

انسانی كه اهل تدبر نیست در ظواهر هستی می ماند و راه به حقیقت عالم نمی برد. این عدم تدبر در تمام زندگی و رفتار آدمی تاثیر می گذارد. انسان ظاهربین «انفاق» را كاستی و زیان می شمرد و عاقبت اندیش آن را افزایش و تجارتی پرسود می خواند، آن «ربا خواری» را مایه ی افزایش درآمد و خوشبختی می داند و این مایه ی كاهش سرمایه و بدبختی می بیند،آن «جهاد» را رنج و سختی می داند و این رمز سربلندی می بیند، آن «شهادت» را رفتن و نابودی می داند و این پیوستن و جاودانگی می بیند.[3] .

هر چه انسان از تربیتی حكیمانه تر برخوردار باشد، عاقبت اندیشی اش بیشتر خواهد بود كه شان حقیقت آدمی تدبر و عاقبت بینی است.


عاقبت بین است عقل از خاصیت
نفس باشد كو نبیند عاقبت[4] .

امیرمومنان علی (ع) درباره ی این شان آدمی و جایگاه آن فرموده است:

«انما العقل التجنب من الاثم و النظر فی العواقب و الاخذ بالحزم.»[5] .

بدرستی كه شان عقل پرهیز نمودن از گناه و نظر كردن در عاقبتها و به كار بردن دوراندیشی است.

«اعقل الناس انظرهم فی العواقب.»[6] .

خردمندترین مردمان عاقبت بین ترینشان است.

«حد العقل النظر فی العواقب.»[7] .

كمال عقل و نهایت خرد به نگریستن در پایان امور است.

شان تربیت درست این است كه انسان اهل تدبر شود و از حالی بینی و ظاهرگرایی و از كوری و خفاش خویی دور گردد تا امكان سیر در مسیر كمال فراهم شود.


چشم را در روشنایی خوی كن
گر نه خفاشی، نظر آن سوی كن


عاقبت بینی نشان نور توست
شهوت حالی حقیقت گور توست

[صفحه 285]

عاقبت بینی كه صد بازی بدید
مثل آن نبود كه یك بازی شنید


زان یكی بازی چنان مغرور شد
كز تكبر ز اوستادان دور شد[8] .

انسان به دور از تدبر پیوسته در معرض تباهی است و خود به دست خویش گور استعدادهای كمالی خود را می كند و خویشتن را از سیر به سوی مقصد تربیت محروم می سازد، به بیان امام علی (ع):

«الا و ان من تورط فی الامور من غیر نظر فی العواقب، فقد تعرض لمفدحات النوائب.»[9] .

بدانید، بدرستی هر كه بدون نگریستن در پایان امور بدانها وارد شود، بی گمان خود را در معرض مصیبتهای گران قرار داده است.

نمونه ی بارز مردمان بی تدبر كه منشا بزرگترین تباهیها و سخت ترین مصیبتها در تاریخ اسلام شدند، خوارج نهروان اند، آن مقدس مآبان بی شعور و كج اندیش و بی بصیرت كه به سبب بی تدبری، پیكار صفین را در هنگام پیروزی جنگ به سود سپاه حق- چون به حیله ی عمرو بن عاص و معاویه قرآنها بر سر نیزه رفت و از سر فریب دعوت به متاركه ی جنگ صورت گرفت- به توقف كشاندند و حكمیت را به امام علی (ع) تحمیل كردند و چون حیله آشكار شد، امام (ع) را متهم ساختند و از سر شهوت حالی بینی و بی تدبری، رویاروی آن حضرت ایستادند و مصیبتها به بار آوردند و جنایتها نمودند و عاقبت به خاك و خون كشیده شدند،[10] و راهی كج در زندگی و فهمی خطرناك از دین را باب نمودند.

سخنان امیرمومنان (ع) پیش از جنگ نهروان با ایشان، گویای وضع فكری و بی تدبری ایشان است. آنان چون به تعیین حكم خرده گرفتند، امام (ع) بدیشان فرمود:

«الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیله و غیله و مكرا و خدیعه: اخواننا و اهل دعوتنا، استقالونا و استراحوا الی كتاب الله سبحانه، فالرای القبول منهم و التنفیس عنهم؟ فقلت لكم: هذا امر ظاهره ایمان و باطنه عدوان و اوله رحمه و آخره ندامه.»[11] .

[صفحه 286]

آیا هنگامی كه از روی حیلت و خیانت و فریب و نیرنگ، قرآنها را برافراشتند، نگفتید برادران ما و همدینان مایند، از ما، گذشت از خطا طلبیدند و به كتاب خدا گراییدند. پس نظر ما این است كه سخنشان را بپذیریم و دست از آنان برداریم؟ اما من به شما گفتم كه این امر ظاهرش پذیرفتن داوری قرآن است و باطنش دشمنی با خدا و ایمان. آغازش رحمت است و فرجامش ندامت.


صفحه 284، 285، 286.








  1. لغتنامه ی دهخدا، ذیل واژه ی «تدبر».
  2. الشریف علی بن محمد الجرجانی، التعریفات، الطبعه الثانیه، دارالكتب العلمیه، بیروت، 1408 ق. ص 54.
  3. سیری در تربیت اسلامی، ص 200.
  4. مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص 249.
  5. شرح غررالحكم، ج 3، ص 84.
  6. همان، ج 2، ص 484.
  7. همان، ج 3، ص 404.
  8. مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص 264.
  9. شرح غررالحكم، ج 2، ص 337.
  10. ن. ك: انساب الاشراف، ج 2، صص 375 -323، الاخبار الطول، صص 210 -189، تاریخ الیعقوبی، ج 2، صص 193 -188.
  11. نهج البلاغه، كلام 122.